یک لحظه جنون، یک گالن بنزین، آتش
فوق لیسانس مکانیک دارد؛ پیش از گرفتار شدن در این ماجرا مدیرعامل یک شرکت خدماتی بود. او حالا صاحب پسری هفت ساله است که از سه سال پیش تا به امروز پدرش را فقط از پشت میلههای زندان تماشا کرده است. پس از جدایی از همسرش، قصد داشت دوباره سر و سامانی به زندگیاش بدهد. با زنی آشنا شد که به گفته خودش اموال زیادی داشت و به هم علاقمند شده بودند.
به گزارش روابط عمومی ستاد ملی صبر، با این حال، او تاکید میکند که چشمداشتی به اموال زن نداشت. خیلی زود صیغه عقد موقت جاری شد و زندگی مشترکشان را آغاز کردند. از آن روز تا سه سال بعد زندگی بر وفق مراد بود، تا روزی که زن، به یکباره ناپدید شد.
حمید هرچه بیشتر میگشت، کمتر نشانی از زن پیدا میکرد. اما چند وقت بعد که به ویلای شخصی زن سر زد، او را با مرد دیگری دید. اینطور که خودش میگوید دنیا پیشِ چشمش سیاه شده بود: «با دیدن این صحنه از تمام زندگیام نااُمید شدم. خلا شدیدی احساس میکردم، عصبانی بودم و تصمیم خودم را گرفتم.»
از اینجا به بعد داستان تکراری است؛ همان داستان همیشگی یک گالن بنزین و یک فندک. این بار اما با قربانیهای جدید که روحشان هم از ماجرا خبری نداشت.
حمید با یک گالن بنزین به ویلا برگشت. مهمانی به راه بود و ده نفر دیگر هم آنجا بودند. گالن بنزین را روی خودش ریخت. دست به فندک که شد، مردی مانع از خودسوزیاش شد و او را به خارج از ساختمان برد.
اما، کار از کار گذشته بود. بنزینی که روی زمین ریخته بود، شعلهور شد، ساختمان آتش گرفت و سه نفر در این حادثه جانشان را از دست دادند.
حمید حالا سه سال است که در زندان خانه دارد. تنها یکی از والدین سه مقتول رضایت داده است. و او امیدواراست بتواند با جلب رضایت دو خانواده دیگر، دوباره پسرش را در آغوش بگیرد.
نظرات: 0
نظر خود را ثبت کنیدنظر خود را ثبت کنید